در اندیشه اجتماعى امروز غرب آزادى به معناى مجبور نبودن انسان و مواجه نشدن او با مانعى براى انتخاب گونه اى از ارزشها، اخلاق و رفتار در زندگى مطرح مى شود. ولی این نکته هم مورد اتفاق است که نمى توان چنین معنای وسیعی را به طور مطلق و به بدون هیچ قید و بند و حد و مرزى پذیرفت و تقدیس کرد. زندگى اجتماعى انسان خود عاملى است که انسان را مجبور به پذیرش محدودیتهایى بر سر راه این آزادى مى کند. مسئله مهم براى اندیشمندان غربى افزایش آزادى انسان در زندگى فردى و اجتماعى و به حداقل رساندن محدودیتها به ویژه در بخشى است که از سوى دولت براى برقرارى نظم اجتماعى اعمال مى شود. لیبرالها مى گویند دولت و نهادهایى مثل نهاد دین نباید یک شیوه زندگى را به عنوان شیوه داراى رجحان و برترى به شهروندان تحمیل کنند بلکه باید هر فرد را به عنوان یک واحد مستقل، در جامعه آزاد بگذارند تا ارزشها و هدفهاى زندگى را متناسب با میل و تمایل شخصى خود برگزیند.
جان استوارت میل مى گوید: «حتى اگر شیوه ای داراى ترجیح بوده و به خیر و صلاح مردم باشد باز نباید آن را به شهروندان تحمیل کرد.» بنتام هم مى گوید: «منافع فردى همانا تنها منافع واقعى است پس باید انسانها براى رسیدن به این منافع که صرفا منافع مادى و تأمین کننده لذتهاى مادى براى انسانها هستند از آزادى کامل برخوردار باشند. اگر انسانى را از رسیدن به خواسته اش محروم کنیم در حقیقت به هویت انسانى او تعرض کرده ایم.»
محدوده آزادى در دیدگاه این اندیشمندان، برخورد با آزادى و حقوق دیگران است. جز این هیچ چیز نمى تواند آزادى را محدود کند. یعنى انسان براى اینکه بتواند در جامعه زندگى کند، باید مقدارى از خواست و اراده خودش چشم بپوشد تا زندگى اجتماعى برایش ممکن شود. اصل زیر بنایى جان استوارت میل در تعیین حدود آزادى این است که یگانه هدفى که آدمیان اجازه دارند براى وصول به آن منفردا یا مجتمعا در آزادى عمل یکى از افراد جامعه تصرف کنند صیانت نفس است و تنها مقصودى که به منظور رسیدن به آن ممکن است به حق هر عضوى از جماعت متمدن برخلاف اراده وى اعمال قدرت شود بازداشتن او از آسیب رساندن به دیگران است. تامین خیر او اعم از جسمانى یا روانى جواز کافى براى این کار نیست. پس تنها محدودیتى که در برابر آزادى وجود دارد این است که از آن نفى آزادى دیگران پیش بیاید، زیرا اگر هر انسانى بخواهد خواسته هاى خودش را در زندگى اجتماعى بطور نامحدود اعمال کند، زندگى اجتماعى به هرج و مرج کشیده مى شود و با هرج و مرج اولین چیزى که قربانى مى شود، خود آزادى است. پس ما مجبوریم به خاطر خود آزادى دست از آزادى برداریم و این کار معقول و کاملا قابل پذیرش است. ما باید به آزادى دیگران احترام بگذاریم به این دلیل که اگر به آزادى دیگران احترام نگذاریم، آزادى خودمان هم از بین خواهد رفت. پس به خاطر حفظ آزادى خود، مجبوریم آزادى دیگران را هم محترم بشماریم.
برخى از فیلسوفان لیبرال گفته اند حتى هدف هم نباید آزادى را محدود کند. آزادى نباید معطوف به هدف باشد. آزادى اگر بخواهد معطوف به هدف باشد و در جهت رسیدن به یک هدف بکار گرفته شود این خودش موجب نفى آزادى مى شود، زیرا در این صورت آزادى را وسیله اى مى دانیم تا ما را به آن هدف برساند. یعنی ما آزاد نیستیم در مسیرى جز در مسیر رسیدن به آن هدف حرکت کنیم. این به معنی محدودیت آزادى و امری خطرناک است. نکته دیگر در اندیشه لیبرالی این است که آزادى ارزشش با هیچ اصل انسانى دیگر مساوى نیست. آزادى در کنار سایر ارزشهاى انسانى قرار نمى گیرد. مثلا شما نمى توانید بگوئید آزادى در کنار عدالت است. آزادى در کنار تساوى انسانها است. اینها در عرض همدیگر نیستند، بلکه در طول آزادى قرار دارند. آزادى بزرگترین ارزش و عالیترین مقصد است. اگر بین آزادى و عدالت تعارضى ایجاد شود اینجا آزادى مقدم است. ما نمى توانیم آزادى را به پاى عدالت، و ارزشهاى اخلاقى و غیره فدا کنیم. اگر بخواهیم به خاطر ارزش دیگرى دست از آزادى برداریم این با اصالت آزادى و ارزش اول بودن آن ناسازگار است.
دلایل آزادى از دیدگاه فیلسوفان غربی
یکی از استدلالهایی که در مسئله آزادى از سوى فیلسوفان غربى مطرح مى شود آن است که انسان موجودى است که باید با تلاش خود خویش را تعین ببخشد و انسانیت خویش را با دستان خود بسازد. ساخته شدن و تحقق انسانیت هم هنگامى صورت مى پذیرد که استعدادهاى انسانى او شکوفا شود. هر انسانى باید از فرصت زندگى استفاده کند تا خویشتن و خود انسانیش را پرورش دهد و شکوفا کند و بدون این تلاش هر انسان در پژمردگى و رکود و تباهى کشنده فرو مى رود. آزادى راه شکوفا کردن این استعدادها و تعین بخشیدن به انسان است. بحث تحقق خود انسانى و بستگى آن به آزادى انسان هم از سوى فیلسوفان غربى مطرح شده و هم در اندیشه اسلامى مورد توجه قرار گرفته است.
در اینجا یک بحث در مورد ماهیت خود حقیقى انسان و راه تحقق بخشیدن و شکوفایى آن است و بحث دیگر در مورد نقش آزادى در این امر است. انسان موجودى است برخوردار از استعدادها و توانهاى بى شمار و داراى آگاهى نسبت به خود و استعدادهایش و طالب آن است که بتواند این تواناییها و استعدادها را به مرحله بروز و تحقق برساند. انسان هر چه این توانائیها را بارزتر و بالفعل تر ببیند و خود را در شکوفا کردن این استعدادها موفق تر احساس کند به احساس رضایت بیشترى دست مى یابد و خود را زنده تر و موفقتر مى یابد. بروز و تحقق تواناییها در انسان به معنى دست یافتن به مرحله بالاترى از وجود و رسیدن به هستى بیشتر است. حتى انسانى که به دنبال افزودن ثروت و قدرت است در این افزایش نوعى انبساط و رشد و گسترش خود را مى یابد و با دست یافتن به مال بیشتر و قدرت بالاتر خود را از بود و هست بالاترى برخوردار مى بیند.
انسانى هم که با ذوق هنرى و زیبایى شناسى به خلق آثار پر ارزش هنرى مى پردازد ویا دل خود را در گرو چنین آفرینش هایى مى نهد در این ارتباط و تعلق تعالى وجود خود را مى یابد. بنابراین انبساط طلبی و توسعه و گسترش هستى خواهی را باید ویژگى انسان دانست و این همان چیزى است که به عنوان نامتعین بودن انسان از آن یاد مى شود یعنى انسان موجودى است که در یک مرحله از وجود و تعین و با یک ظرفیت و اندازه معین و از پیش ساخته به وجود نیامده است بلکه با تلاش و کار و با دست خود اندازه و ظرفیت خویش را متعین مى کند و شکل مى دهد.
حال این سؤال مطرح مى شود که جوهر و محتواى این انبساط و افزایش چیست؟ یعنى این خود انسانى با چه محتوایى و در چه امتداد و جهتى مى خواهد وسعت یابد؟ و این ظرفیت نامتعین او با چه مظروف و محتوایى شکل مى گیرد و به سخن دیگر استعداد پایان ناپذیر انسان براى رشد و افزایش هست و بودن خود چه ابعادى دارد و چه نوع استعدادهایى در انسان وجود دارد که با فعلیت یافتن آنها حقیقت انسان گسترش و توسعه بیشترى مى یابد و از تعین والاتر و برترى برخوردار مى شود. در اینجا دو نگاه کاملا متفاوت در تعریف خود واقعى و حقیقى انسان و استعدادهاى او مطرح است و با دوگونه انسان شناسى متفاوت دو پاسخ متضاد به این مسئله مهم داده مى شود:
در نگاه مادى به انسان که فلسفه امروز غرب پس از رنسانس در شکل اندیشه فردگراى لیبرال مطرح شده است خود حقیقى انسان عبارت است از مجموعه تمنیات و خواستهاى نفسانى فرد که به صورت تمایلات شخصى و اجتماعى بروز مى کند و فرد انسان هر قدر بیشتر به این تمنیات پاسخ بگوید از شخصیت رشدیافته بالاترى برخوردار مى شود. روانشناسى تجربى امروز غرب هم بر همین مسئله پاى مى فشارد که رشد شخصیت انسان مساوى با پاسخ گفتن به غرائز و تمایلات ونیازهاى مادى گوناگونى است که او در درون خود احساس مى کند. مانند نیاز به خورد و خوراک و ارضاى شهوانى و حب جاه و مقام و مطرح کردن خود و.... انسان تنها با برآوردن کامل خواستهاى نفسانى اش به رضایت مندى درونى مى رسد.
یکى از مکتب های فلسفی غرب، به نام فلسفه اگزیستانسیالیسم است. اگزیستانسیالیستها در میانه قرن 20 میلادی خیلى میدان دار بودند. و یکى از بزرگترین متفکرین آنها به نام سارتر مى گوید هویت انسان، هویت در حال شدن است. انسان موجودى است دائم در حال شدن و در حال تغییر. خصوصیت انسان در بین سایر موجودات، متحول بودن اوست. انسان شخصیت ثابتى ندارد. هویت انسان یعنى موجودى که دائم خودش را مى سازد، فلسفه اسلامى هم شبیه همین را مى گوید که انسان موجودى است که در حال تکامل است دائما، جوهرى است در حال اشتداد که نوع ثابتى ندارد. ولى منظور اگزیستانسیالیستها از شدن، غیر از بحث شدن در فلسفه اسلامى است.
سارتر و فلاسفه اگزیستانسیالست مى گویند که شدن انسان به این است که راه برای اعمال خواست و رأى و اراده اش باز باشد و هیچ مانعى در برابرش وجود نداشته باشد. اگر مانعى در برابر آزادى انسان گذاشته شود این به معناى متوقف شدن انسان است. هیچ اصل اخلاقى نباید انسان را محدود کند. اگر انسان بخواهد به یک اصل اخلاقى پایبند باشد به معناى آن است که آزادى او و شدنش و انسانیتش محدود شده! به همین دلیل مى گوید اعتقاد به خدا هم یکى از عواملی است که انسان را از شکوفایى انسانى باز مى دارد. زیرا انسان وقتى به خدا ملتزم شد، دیگر نمى تواند هر جور دلش خواست فکر کند و هرچه دلش بخواهد عمل کند.
در نگاه دیگرى به انسان، نیازهاى درونى و استعدادهاى او که نمایانگر خود و هستى حقیقى او هست بسیار برتر و گسترده تر از نیازهایى است که تمایلات غریزى و مادى و یا محیط اجتماعى به او القاء مى کند. در این نگاه و تحلیل انسان موجودى است با ظرفیتها و استعدادهای متعالى و هیچ موجودى در جهان آفرینش از چنین گستردگى وجودى و استعدادى برخوردار نیست. تعین و ظرفیتى که انسان بر اساس استعدادهاى ذاتى اش مى تواند براى خود بسازد نامتناهى و بى پایان است تا مرز رسیدن به اوصاف والاى الهى. پس براى شناخت خود واقعى و حقیقى انسان باید نگاهمان را در مورد اساس هستى و جهان توسعه دهیم و آن را محدود به هستى مادى نکنیم بلکه براى هستى ابعاد و گستره اى متعالى تر ببینیم. انسان و استعدادهاى او را در نیازهاى مادى برخواسته از تمنیات و دلخواههاى نفسانى محدود نکنیم بلکه او را با پهنا و وسعتى به وسعت تمام هستى ببینیم و استعدادهایش را بسیار فراتر از وجود مادى و طبیعى او بدانیم. تحقق واقعى حقیقت انسان در پاسخ گفتن به نیازها و استعدادهاى متعالى غیر مادى اوست و نتیجه این نگاه باز کردن میدان براى شکوفایى این استعدادها خواهد بودو براى این هدف نیازمند به تلاش و جهاد پیگیر براى عبور از نیازهاى مادى بسوى نیازهاى متعالى است نه با قطع این ارتباط و پرداختن به نیازها و استعدادهایى که او را در یک زندگى مادى و حیوانى محدود مى کند.
نکته دانستنى که اخلاق اسلامى به ما مى آموزد آن است که انسان داراى دو گونه احساس نسبت به حقیقت خود مى باشد یکى احساس کاذب و دروغین نسبت به هویت و شخصیت خود که در نتیجه غفلت از نیازهاى متعالى و پرداختن به نیازهاى نوع اول ایجاد مى شود. در اینصورت انسان احساس مى کند با تأمین هرچه بیشتر این نیازهاى مادى به شکوفایى مى رسد و دیگرى احساس راستین نسبت به شکوفایى حقیقت والاى خود که در نتیجه توجه به نیازهاى معنوى ومتعالى و برقرار کردن پیوند صحیح میان این دو ایجاد مى شود. احساس رضایت و اطمینان انسان از شکوفایى خود در صورت اول احساسى ناقص و ناپایدار خواهد بود و شخصیت متزلزل و داراى نقصان و بى بهره از صفات و ارزشهاى انسانى را ببار خواهد آورد. در سایه خودیافتگى نوع دوم انسان به رضایت و اطمینان واقعى و آرامش پایدار مى رسد و شخصیت متعالى از خود نشان مى دهد که در اخلاق و رفتار و باورهاى او قابل مشاهده است.
آزادى در اندیشه اسلامى
رشد خود متعالى در انسان ملازم با رشد استعدادهاى گوناگون عقلانى، عاطفى، اخلاقى، هنرى و مادى و معنوى در انسان است.شکل گرفتن شخصیت متعالى انسان جز در سایه اراده و انتخاب آزاد او ممکن نیست و هیچ عاملى جز اراده آزاد او نمى تواند به شکوفایى خود متعالى او کمک کند. پس آزادى اراده شرط لازم براى شکوفایى خود حقیقى انسان است. انسانها داراى ویژگیهاى متفاوتى هستند باز بودن میدان براى اینکه هر انسان بتواند استعداد خاص خود را در برترین شکل شکوفا کند راه تعالى شخصیت اوست. این نکته ضرورت آزادى براى انسان را در تمام مراحل رشد این استعدادها ضرورى مى سازد. تعقل و اندیشه ورزى نقش محورى را در رشد شخصیت متعالى انسان ایفا مى کند. تأکید اسلام و قرآنبر عنصر تعقل و تفکر این امر را روشن مى کند. روشن است که رشد تعقل و تفکر با آزاد بودن عرصه اندیشه و برداشتن موانع از برابر تعقل ناب ممکن است. اسلام درباره موانع اندیشه و شیوه مقابله با آنها هدایتهاى فراوان و ارزشمندى را ارائه کرده است.
انواع آزادى
انسان براى رشد و تکامل خود از آزادیهاى گوناگون برخوردار است. یک نوع آزادى، آزادى انسان از سلطه طبیعت و استفاده از منابع صبیعت است که خداوند در اختیار او قرار داده، یعنى انسان ازاد است که با ابزار علم و معرفت طبیعت و قوانین طبیعت را بشناسد. بر آنها تسلط پیدا کند و آنها را بکار گیرد و از آنها بهره بردارى کند. این یک اصل پذیرفته شده در اندیشه اسلامى است. قرآن مى فرماید: «سخر لکم ما فى السموات و ما فى الارض؛ خداوند آنچه در آسمان و زمین هست را مسخر براى انسان و تحت تسلط انسان قرار داد.» (لقمان/ 20) یعنى انسان آزاد است که برود بر اینها مسلط شود و از اینها استفاده کند. آیا آزادى انسان در این استفاده نامحدود است؟ انسان از طبیعت هر جور استفاده اى که خواست مى تواند بکند. یک استفاده این است که انسان برود، انگور را استحصال کند و آن را شراب کند و از آن استفاده کند! این هم یک جور استفاده از طبیعت است. آیا انسان مى تواند از طبیعت به هر شکلى که خواست استفاده کند. یعنى اگر انسان آزاد است که از طبیعت استفاده کند این آزادى را چگونه تفسیر مى کنیم؟
این یک نوع آزادى است. آزادى دیگر انسان از سلطه انسانهاى دیگر است.آیه شریفه قرآن در سوره آل عمران آیه 64 مى فرماید: «قل یا اهل الکتاب تعالوا الى کلمه سواء بیننا و بینکم الا نعبد الا الله و لانشرک به شیئا و لایتخذ بعضنا بعضا اربابا من دون الله؛ بگو اى اهل کتاب بیایید بر سر سخنى که میان ما و شما یکسان است بایستیم که جز خدا را نپرستیم و چیزى را شریک او نگردانیم و بعضى از ما بعضى دیگر را به جاى خدا به خدایى نگیرد.» اى پیامبر به اهل کتاب بگو، بیائید به دو اصل اساسى باور داشته باشید. در این صورت ما با شما همراه هستیم، و با شما اختلاف نداریم، این دو اصل با کتاب آسمانى خودتان تعارضى ندارد. این دو اصل را بپذیرید ما با هم مشکلى نداریم. بیائید باور کنید کلمه ای را و باورى را که هر دو در مقابل آن همسان هستیم. هر دو آن را مى پذیریم. یکى عبودیت خداوند و پذیرش حاکمیت مطلقه خداوند و دوم اینکه هیچکدام از ما، انسانى را به عنوان رب و صاحب اختیار مطلق نپذیرد، در مقابل انسان تواضع مملوکانه نکند.
یعنی آزادى انسان از اسارت انسانهاى دیگر. پس آزادی انسان در برابر انسانهای دیگر یکى از اصول محکم اندیشه اسلامى است. ما این اصل را در اندیشه غربى نمى بینیم، در اندیشه غربى با آن توضیحاتى که دادیم، انسان باید آزاد باشد در رسیدن به خواسته ها و تمنیات نفسانى خویش. حالا اگر رسیدن انسان به این تمنیات نفسانى نیاز داشت انسان برود برده یک پولدار و اربابى بشود!! و بندگى مطلق کند، آزادى غربى این بندگى را به هیچ وجه نفى نمى کند، پس تفاوت اساسى اینجا است. در آزادى غرب، نفى سلطه دیگران، نه تنها مورد مذمت قرار نمى گیرد بلکه گاهى انسان براى رسیدن به خواسته هاى نفسانى خودش بزرگترین ذلتها و اسارتها را مى پذیرد و عیبى هم ندارد.
آزادى سوم آزادى از سلطه هواها و خواهشهاى نفسانى است که در آن آیه در اصل اول قرار می گیرد. یعنى خارج شدن انسان از هر سلطه دیگرى غیر از سلطه و حاکمیت الهى. این هم آزادى دیگرى است. یعنى در اندیشه اسلامى، اگر این آزادیها در کنار هم قرار بگیرد انسان به یک شکوفایى و رشد متعالى شخصیتى مى رسد. البته از آن طرف هم اسلام این را ه را به ما نشان داده که وفتى مى توانیم به آزادى دوم و سوم برسیم (آزادى از سلطه دیگران و آزادى از سلطه هواهاى نفسانى) که به عبودیت الهى برسیم. یعنى عبودیت خداوند تضمین کننده این دو گونه آزادى انسان است بدون عبودیت خداوند، تحقق آنها امکانپذیر نیست. آیا اینکه انسان از سلطه هواهاى نفسانى خارج شود به این معناست که باید خواسته هاى مادیش را نفى کند؟ در اینجا اندیشه اسلامى جواب روشنى دارد.
در اندیشه اسلامى هیچگاه نفى تمنیات نفسانى آنطورى که کلیسا خواسته هاى مادى را نفى مى کرد، خواسته نشده است. اسلام با این مخالف است. در اسلام مهم این است که نیازهاى مادى جهت پیدا کند، به سوى رشد و تعالى استعدادهاى الهى انسانى، پس آزادى مطلق تمنیات نفسانى در اسلام نفى مى شود اما اصل آن تمنیات خیر! در استفاده از طبیعت هم همین حرف است، یعنى استفاده بلامانع است اما استفاده آزاد به هر نحو خیر! ملاک ما چیست؟ ملاک این است که استفاده از طبیعت تا حدى که مانع رشد و تکامل و تعالى معنوى انسان نشود مجاز است.
آزادى هاى شخصى و آزادى هاى عمومى
صاحبنظران آزادى هاى انسان در جامعه را به دو قسمت آزادى هاى شخصى و آزادى هاى عمومى تقسیم مى کنند: آزادى انسان در انتخاب شغل، مسکن، دین، همسر، انتخاب عضویت در یک گروه سیاسى، مسافرت، تفریح آزادیهاى شخصى نام گرفته است. دسته دیگر آزادیهاى عمومى نام دارد مانند آزادى فعالیت سیاسى، فعالیت اقتصادى و فعالیتهاى فرهنگى. آیا در اندیشه اسلامی انسان در این دو دسته آزادیها، چقدر محدودیت و یا ازادى دارد؟ اندیشه امروز غربى مى گوید، انسان در دائره امور شخصى باید کاملا آزاد باشد، هیچ عاملى نباید بتواند انسان را در آزادیهاى دسته اول محدود کند، باید کارى کرد که دولتها نتوانند نسبت به این آزادیها تعدى کنند. باید کارى کنیم که حق مداخله در آنها نداشته باشند تنها دولتها نیستند که آزادى انسان را محدود مى کنند، ممکن است که یک نهاد دینى آزادى انسان را در این بخش محدود کند. این هم منافات با آزادى شخصى دارد و از نظر آنها کاملا محکوم و مردود است. در آزادیهاى عمومى، در بخش اقتصاد، فرهنگ و سیاست مى گویند در آنجا ما ناچاریم محدودیتهایى براى انسان قائل باشیم. انسان مى خواهد وارد عرصه اقتصادى جامعه شود و مى خواهد کار سیاسى و فرهنگى بکند ولى همه که نمى توانند فعالیت بى حد و مرز داشته باشند.
در بخش اول، انسان آزادانه مى تواند هر چیزى را انتخاب کند ولى در این بخش طبعا باید محدودیتهایى وجود داشته باشد ولى این محدودیتها هم باید به حداقل برسد تا جلوى رشد انسان گرفته نشود. انسان هرچه محدودیتش در این زمینه ها کمتر باشد امکان رشدش بیشتر خواهد بود. حکومتهایى که به نام حکومتهاى توتالیتر معروفند، حکومتهاى تمامیت خواه هستند. از نظر غربى ها منفى ترین خصلت براى یک حکومت همین است که توتالیتر باشد یعنى حکومتى که بخواهد همه چیز در قبضه او باشد. بخواهد به همه چیز تسلط داشته باشد و در همه چیز دخالت کند. حکومتهاى توتالیتر چون در زندگى شخصى و عمومى انسانها دخالت مى کنند منفى ترین حکومتها هستند.حکومتهاى ایدئولوژیک را حکومتهاى توتالیتر مى دانند بخصوص حکومت هاى دینى. این تفکر معلول همان تفکر آزادى لیبرالیستى است. آنها با آن اندیشه آزادى لیبرالیستى مى گویند انسان باید آزاد باشد و دولت صرفا برای جلوگیرى از هرج و مرج دخالت کند. در اندیشه اسلامى انسان در زندگى شخصى خودش از حقوق شخصى کامل و جامعى برخوردار است. انسانهایى که در جامعه اسلامى زندگى مى کنند از نظر اسلام دو دسته هستند:
الف. مسلمانان ب. غیر مسلمانان. انسانهاى غیر مسلمان. اینها در زندگى شخصى خودشان کاملا آزاد هستند، مى توانند زندگى آزادى را داشته باشند تا مادامى که این زندگى در حوزه شخصى قرار دارد. حتى محرمات اسلام در زندگى شخصى آنها مجاز است مثل خوردن مشروبات الکلی و... اما وقتى بخواهند در درون جامعه اسلامى قرار گیرند و با جامعه پیوند برقرار کنند، جامعه اسلامى، یک حدودى را براى آنها وضع مى کند. پس حقوق شخصى آنها در زندگى شخصى آنها کاملا پذیرفته شده است. اما مسلمانان که در جامعه اسلامى زندگى مى کند در مورد حقوق شخصى، با پذیرفتن اسلام و ملتزم شدن به مقررات اسلامى اصل این است که این مقررات را در زندگى شخصى خودشان رعایت کنند، اما حالا در زندگى شخصى خودشان این را عمل مى کنند یا عمل نمى کنند اینجاست که اسلام تجسس را اکیدا منع کرده و نفى تجسس به عنوان یک اصل مورد تأکید قرار گرفته است.
اما اصل این است که در زندگى شخصى خودش باید ملتزم به مقررات اسلامى باشد و به همین دلیل در صورت اطلاع از عدم رعایت مقرارت اسلام (با اینکه تجسس از زندگى شخصى مسلمان منع شده) ولى حق امر به معروف و نهى از منکر براى مسلمانان دیگر قرار داده شده یعنى اگر کسى مطلع شد که مسلمانى کار خلافى کرده اینجا او وظیفه دارد خطا کار را نهى از منکر کند.
اسلام اینجا یک تعادلى برقرار کرده، از یک طرف سعى کرده انسانها را در مسیر صحیح هدایت کند و از طرف دیگر، او را آنقدر محدود نکند که دائم در زندگى خویش فشارى را روى سر خودش احساس کند. از یک طرف مى گوید در زندگی خصوصی یکدیگر به هیچوجه تجسس نکنید و از طرف دیگر می گوید در مواردى که از خطا مطلع شدید حق امر به معروف و نهى از منکر دارید. این مى شود توازن و تعادل توازن بین امنیت در زندگى شخصى تشویق و سوق دادن مردم به سوى هدف و سیر صحیح.شکوفایى استعدادهاى انسان، استعدادهاى علمى- هنرى و حتى استعدادهاى معنوى انسان، در گرو آزادى است. با آزادى است که هر انسانى مى تواند استعدادهاى درونى خودش را شکوفا کند. هدف اسلام این است که انسان بتواند در محیط اجتماعى یک فضاى مناسبى را براى رشد استعدادهاى فردى پیدا کند. در زندگى عمومى انسان باید بتواند از آن آزادى برخوردار باشد تا استعدادهاى درونى اش شکوفا باشد. استعدادهاى سیاسى، علمى، هنرى و... انسانها در یک فضاى بسته، در یک فضاى تحمیلى رشد نمى کند.
شهید مطهرى مى گویند: «در جامعه اسلامى حتى در انتخاب زمامدارانشان اگر رهبر این جامعه اسلامى دائم به مردم بگوید، این را انتخاب کن، این را انتخاب نکن، اگر رهبران جامعه در انتخاب راه صحیح دائما خط نشان دهند، مردم هیچگاه رشد پیدا نمى کنند. رشد مردم به این است که خودشان بروند، انتخاب کنند و حتى اشتباه کنند. زیرا بر اساس سلامت ایمانى شان اگر دیدند اشتباه کرده اند براى باربعد با تجربه و بینش روشن تر حرکت خود را اصلاح کنند. بنابراین روشن است که انسان با تجربه خودش با احساس انتخاب آزاد خودش مى تواند تجربه بیاندوزد و رشد کند. ولى از سوى دیگر باید از انحراف جامعه اسلامى از مسیر اصلى خود جلوگیرى کرد باز در اینجا هم باید تعادل باشد همان تعادلى که در زندگى شخصى دیدیم، در بخش عمومى هم باید وجود داشته باشد.
در زندگى اجتماعى باید انسانها آزاد باشند. مثلا در تلاش سیاسى خودشان آزاد باشند، در تلاش فرهنگى، اقتصادى خودشان آزاد باشند و استعدادهایشان را در تجربه و خطا رشد بدهند. ولى از طرف دیگر، باید حکومت و رهبران جامعه اسلامى مواظب باشند انحراف اصولى در مسیر حرکت جامعه ایجاد نشود. وظیفه اصلى رهبرى دینى جامعه این است که هدایت کلى و کلان را در اختیار داشته باشد، بدون اینکه بخواهد در هر مسئله فرعى تذکر بدهد و دخالت کند.زیرا این جامعه در این صورت هیچگاه راه رشد و تکامل را نمی آموزد. پس رعایت توازن هم در اینجا از اهمیت برخوردار است.»